حرف های یک ورپریده

ساخت وبلاگ
بعضی وقتها هم اینجوری است که هزینه ای پرداخت می کنیم بالاتر از انچه دریافت می کنیم. چاره ای نیست. گرچه بسیاری چیزها مخصوصا روابط انسانی قابل اندازه گیری نیست، اما وقتهایی انقدر فاصله زیاد است که جایی برای شک و اندازه گیری باقی نمی ماند.مثال فارسی هم به همین اندازه اغراق امیز است. یک سوزن به خودت و یک جوال دوز به مردم.دوستی که از کوچکترین چیز - که به حساب نمیاید و او حسابش می کند - می رنجد اما به سادگی از تو تحمل می خواهد در مقابل هر پیامد و عمل و حرفش، زیرا حق تو این است. زیرا قادر به احساس همزادپداری نیست. تقصیر کیست؟ من! انتخابم! یا گذشتم!هرچه هست گاهی حتی نباید بر سرش تامل کرد. هر بار که پیام های دردناک تلگرام را بالا پایین می کنم نام بابایی را می بینم و با آن روح بزرگش. انقدر بزرگ که جسمش نیز به آن خیانت کرد. چه کسان دیگری او را رنجاندند. وقتی خانم سین همه را کلافه کرد و کمبودهایش را بر سر همه کوفت، او گفت: جای دخترم است با او مهربان باشید! باید از او یاد بگیرم بزرگتر شوم. شاید نه به شیوه ی او بلکه عکس. شاید باید با خودم مهربان باشم وقتی نمی توانم انقدر بزرگوار باشم.باید گذر کرد. آدمها همه زخمی هستند و خودبین. باید از چنگال هایشان دور بمانی. حرف های یک ورپریده...
ما را در سایت حرف های یک ورپریده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : msahar225a بازدید : 27 تاريخ : پنجشنبه 24 اسفند 1402 ساعت: 13:50

آیا برای شما هم پیش امده که اطرافتان غرق اشباح و ارواح شود؟ یا باشد. شناختی شناور از دنیای اطراف داشته باشید و هیچ مادیتی محدود نکند اشیای بیرون را. هیچ قانونی تعریف نکند حدود اشیا را. آن وقت هربار که به جای جدیدی می روید منتظر دنیای جدید هستید. بدون ان که قانونی باشد که برآن تکیه کنید. گویی همیشه به قوای شناخت خود شک می کنید.چه دردناک! این احوالِ یکی از قهرمانان داستان من است. او نمی تواند بفهمد در سرزمین دیگر باز هم قوانین فیزیک کار می کنند. با ورود به هر محیط جدید مثل نوزادان بی تجربه می شود و می ترسد.پ.ن: یکی برای این پستم کامنت خصوصی گذاشته. البته جرات نکرده اسمش بنویسه :) جای اون کلمه سانسور شده هم صدای بوق گذاشتم :)ن پیش نیومده نکبت عقده‌ای روانیهمه شما وبلاگ نویسا یه مشت متوهم احمق بی‌مصرف هستینک فقط بلدین ک.شعر پست بذارین جمعش کنین برین خودتون معالجه کنیعقده‌ای های خودبزرگبین گم شین و داروهاتونو بخورینبا اسامی عجیب غریب و فیک مرده شور ریختتونو ببرنبووووووووووق توو پستاتون حرف های یک ورپریده...
ما را در سایت حرف های یک ورپریده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : msahar225a بازدید : 72 تاريخ : چهارشنبه 30 فروردين 1402 ساعت: 18:17

خودخواهانه به نظر می رسد اما حقیقت دارد. اینجا اغلب برای خودم می نویسم. اگر کسی با من همدل است لابد زبان مرا می فهمد یا درد مرا. درد که نه، منظورم خواسته است. باید ببینم ریشه کلمه درد چیست. زیرا مادرم هر وقت می خواست بپرسد چه می خواهی می پرسید دردت چیه :) یا اگر وسیله ای کار نمی کرد می پرسید: چه دردی داره؟اما درد من:مدتی است که فهمیده ام اما به تازگی این را به خودم گفته ام. این که هر متنی را می شنوم یا می فهمم یا نه. منظورم این است اگر خیلی پیچیده و فلسفی یا غیرمنطقی نباشد و بفهمم، می شود بخشی از فهم من. بخشی از درک من. بعد از آن وقتی بخواهم برای کسی بگویم دوباره سخت است به شکل کلمه بگویمش. زیرا بدون فاصله می رود در ادراکم؛ یا اصلا نمی رود. در هر دو شکلش، معمولا کلمات را فراموش می کنم.همیشه خیال می کردم او که می تواند شکل دقیق کلمه ها را به یاد بیاورد باهوش است. نه این که نباشد اما متاسفانه به تازگی فهمیدم که گاه اصلا معنا را نمی فهمید. گاهی هم استاد در ردیف کردن کلمه ها بود. همان وقت هم می دانستم بلوف می زند. اما این را هم دیر به خودم گفتم و تا مدتی باورش کردم. وقتی باور بود مصادف شد با ناباوری به دوست دیگرم، مجبور به انتخاب شدم و مجبور به اعتراف.دوست خوش سخنم کم می فهمید. کمتر از همه خودش را فهمیده بود و نیازش و ...هرچند مدتی دوست خوبی بود.شاید بعدها باز هم باشد. حرف های یک ورپریده...
ما را در سایت حرف های یک ورپریده دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : msahar225a بازدید : 84 تاريخ : چهارشنبه 30 فروردين 1402 ساعت: 18:17